یاد و رسم زندگی ..



بالاخره بعد از اینهمه بالا پایین پریدن و به این در و اون در زدن تازه دارم به این نتیجه میرسم که 

شاید تقدیر این بود که فقط یک حرفه رو دنبال کنم. 

کاش این نبود. یا بهتر بگم کاش این نباشه

چه امیدها و ارزو ها داشتم، چقدر امیدوار به همه مسائل نگاه می کردم

و‌ الان باید به همه اونهایی که بهم خرده می گرفتن بابت این طرز نگاه بگم من تسلیم ام.

همه تلاشم تا به امروز در جهت این بوده که کاری رو نیمه کاره نذارم و نذاشتم جز این یکی.

جز کار و درس!

همیشه خودم رو بابت حرفی که به یکی از اساتید گروه هنر دانشگاه زدم سرزنش میکنم. 

گفتم نه من معماری نمیخونم، هر چقدر هم عاشق هنر باشم هیچوقت به عنوان رشته اصلی و کار اصلی تو زندگیم سمتش نمیرم، من اگه ریاضیات و معادلاتش نباشن و سرگرم نشم باهاشون نمیتونم درس بخونم. 

شاید آه اون بنده خدا که خیلی سعی کرد قانعم کنه گریبانمو گرفته که الان میبینم جز همین چندتا هنر دست و پا شکسته نتونستم هیچ کار دیگه ای که دلمو راضی بکنه انجام بدم. 

همیشه شب های احیا که دلم میگیره یاد این وبلاگ و نوشتن میفتم.

بعضی وقتها خودمو سرزنش میکنم میگم اخه اینها هم دغدغه ست تو داری!!

یه ذره سطح فهمت از زندگی رو ببر بالا ولی هر بار باز حرف از دغدغه که میشه اولین حرفهام همیناست البته که دغدغه هام کم نیستن ولی اینها بیشتر از بقیه ذهن و روحم رو ازار میده!

چون همیشه از اینکه مادر خانه دار باشم بیزار بودم و این رو خیلی از خودم دور می دیدم

اما الان ناراحتم از اینکه انقدر دارم بهش نزدیک میشم!

مادر خانه دار هیچ درکی از محیط بیرون و اجتماع نداره، برای همین نمیتونه تربیت فرزندش رو به درستی دستش بگیره و جز اینکه بشینه خونه و حرص بخوره کاری از دستش برنمیاد!

یعنی درست فکر میکنم؟ یعنی خدا هم قبول داره؟ یا اینکه اونم داره حرص میخوره میگه بنده تربیت کن؟:)


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها